صبح 13 به در خونه خاله بودیم که من جیم زدم و رفتم مزون پیش دخترخاله ام. منو دخترخاله ام خیلی باهم راحتیم با اینکه 33 سالشه ولی خیلی باهاش راحتم و درجریان مشکلاتم با خانواده ام هست. اون روز هم صحبت از این شد که برام پیراهن بدوزه ولی چون پول پارچه اش رو اون عجوزه داده بود من نمیخواستم بدوزمش و از اینجا بود که صحبت به رابطه خواهرم و بابام رسید که چقدر بهم وابسته هستن و بابا ریز به ریز کارای اون عجوزه رو میدونه و از طرفی اون عجوزه هم لذت میبره از این رفتار و اگر میخواست میتونست خیلی وقت پیش این وابستگی رو کنترل کنه پس خوشش میاد که هیزمشو هم زیاد میکنه و خب دیدم که بقیه هم همینقدر حس میکنن چقدر رابطه این دوتا منزجر کننده ست و دخترخاله ام هم حالش بهم میخورد از این همه وابستگی. از طرفی چون یکی از عمه هامم با دخترش اینجوری رفتار میکنه و انقدر وابسته ست که الانم که ازدواج کرده و بچه دار شده هنوز با اونا میره به همه مهمونی ها و بچه اونارو بزرگ میکنه و 24 ساعته خونه همدیگه هستن! 
بعد رسیدیم به اینکه اینجوری اصلا خوب نیست و خب روزی که ازدواج کنه آیا شوهرش قبول میکنه انقدر دخالت توی زندگیشون رو؟ 
بعد دخترخاله گفت که لیلا این برای تو یه نعمته که بابات انقدر بهت گیر نمیده و باهات حرف نمیزنه و درجریان کارات نیست پس سعی نکن تغییرش بدی و بری توی دهن شیر از استقلال روحیت لذت ببر و برای آینده ای که میخوای بجنگ و نذار پای بابات توی زندگیت باز بشه. تو واقعا خوشبختی و قدر خوشبختیت رو بدون ( اینجا بود که فهمیدم چرا خواهرم همیشه میگفت لیلا تو خیلی خوشبختی من بهت حسودی میکنم) 
این بود خلاصه اونچه که بین منو دخترخاله رد و بدل شد و نتیجه ای که گرفتم این بود که واقعا من خوشبختم که نه پدرم نه مادرم درگیر کارای من نیستن و هنوزم جز رسمی حرف زدن هیچ صحبتی باهم نداریم و تو اکثر موقعیت ها نتونستن حریف من بشن که به دلخواه اونا زندگی کنم! و من استقلال روحی دارم پس چرا باید وقت و انرژی خودمو صرف این کنم که بعد 23 سال محبتشونو جلب کنم درحالی که بی نتیجه ست و من نمیتونم اخلاق و تربیت یه آدم 70 ساله رو عوض کنم! درستشم همینه دخترجون تو باید برای منافع و خواسته های خودت بجنگی نمیتونی خانواده یا کسی دیگه رو عوض کنی پس برای آینده و زندگی خودت وقت و انرژی بذار نه برای حاشیه ها و حرف و رفتار بقیه، دیگه لازم نیست کسی رو تحمل کنم و حساسیت نشون بدم روی حسودهام و خانواده و دشمن هام و وقتی که 23 سال بدون محبتشون زندگی کردم پس بعد اینم میتونم خوشبخترین باشم :)
دیشب هم برنامه عصر جدید رو میدیدم بخشی از حرف اون پسر خوزستانیه توجهمو جلب کرد که از فرصت سربازیش استفاده کرده و اومده تهران تا دور از خونه و شهر و محدودیت هاش باشه و بتونه رویاش که خوانندگی بود رو دنبال کنه دقیقا منم باید همچین حرکتی بزنم و وسیله ای پیدا کنم برای دور شدن از این لونه ی افسردگی و ته دنیا. 
این زندگی یه تنوع میخواد و اون تغییریه که من باید به ذهن خودم بدم! از این شرایط تنهایی و اینکه مجوز دارم حتی برای کار کردن شهر دور هم برم استفاده کنم و بزنم به چاک و دیگه هم خودمو وارد حرف ها و کارای خونه نکنم به قول فرفری انقدر بیرون از خونه سرم گرم کارای خودم باشه که خانواده اصلا منو نبینن که بخوان اذیتم کنن یا رفتار اونا به چشمم بیاد. 


این یااداشتی بود که نوشتم تا یادم نرود چقدر خدا دوستم داشته:

می فرمایند که عزیزم هرچی که توی زندگیت داری یه موهبته یه نعمت خیلی بزرگ پس ناشکری نکن و نرو تو دهن شیر از استقلال روحیت لذت ببر و نذار پای کسی به زندگیت باز بشه.
تو واقعا خوشبختی پس قدر زندگیو بدون :) 

درستشم همینه دخترجون تو باید برای منافع خودت برای خواسته های خودت بجنگی 
نمیتونی خانواده یا کسی رو عوض کنی پس برای آینده و زندگی دلخواهت بجنگ. 
دیگه هم نیازی نیست بخوام کسی رو تحمل کنم چه حسودام چه خانواده چه دشمن هام و وقت و انرژیمو صرف اونا بکنم :)


وقتی درگیری های فکریم حل میشه طی حرکات انتحاری و منظم کارامو پیش میبرم :) 
چقدر دوستت دارم وبلاگ 

دیشب اون پسره خوزستانی یه حرف باحالی زد درواقع از فرصت سربازی که براش پیش اومد استفاده کرد و رفت تهران تا دور از شهر و خونه اش رویاشو دنبال کنه ! 
دقیقا منم باید یه همچین حرکتی بزنم و دور شم از این لونه ی افسردگی و ته دنیا !

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها